Archives

Links




Powered by Blogger

Mana

Monday, March 28, 2005

• اول از همه عيدتون مبارک :) يکم دير دارم تبريک مي گم شرمنده !
ان شاءالله که سال خيلي خوبي داشته باشيد مملو از شادي و موفقيت :)


• راستي عيد بهتون خوش گذشته ؟ از عيد ديدني رفتن خوشتون مياد ؟
من يکي از اونائي ام که اصولا از خيلي از سنتهاي ايراني خوشم مياد و دوستشون دارم ، ولي از اين يکي اصلا خوشم نمياد ! آخه چه لزومي داره آدم اونائي رو که سال تا سال هم بهشون سر نميزنه رو هل هل تو اين دوازده سيزده روز بره بهشون سر بزنه ؟ درسته که اگر اين هم نباشه دوستيها فراموش مي شن اما آخه اينم نشد راه که ! اگر واقعا دوست دارن همديگه رو ببينن خب در طول سال ببينن ديگه اگر هم نه که خب چه اجباريه من نمي فهمم !


• چند وقتي بود حرفهامو مي خوردم . سعي مي کردم براي خودم نگهشون دارم . آخه بد جوري به خود سانسوري افتادم و اينجور نوشتن رو اصلا دوست ندارم ! نمي شه هر چي دلت مي خواد بگي !
يادمه چند وقت پيش جائي نوشته بودم بهتره آدم وقتي وبلاگ مي نويسه ناشناس بنويسه تا هر چي دلش مي خواد بتونه بنويسه و فکر نکنه الآن اين مي خونه الآن فلاني مي خونه شايد خوشش نياد راجع بهش فلان چيز رو بنويسم يا اينکه الآن اگر اينو بنويسم فردا هي بايد جواب پس بدم که چي شده و از اين حرفها د يگه !
خلاصه اينکه هر وقت چيزي به فکرم مي رسيد فقط براي خودم تکرارش مي کردم و فراموشش مي کردم . امروز دوباره صفحات وبلاگهاي مورد علاقه مو باز کردم و خوندمشون . هي باز گفتم بي خيال ننويس ! اما ديدم نمي شه . نوشتن حس خوبي به آدم ميده . نميدونم ولي چند بار ديگه هم گفتم يه حس آرامش خاصي بهم ميده ! پس تصميم گرفتم بيخيال همه چي ! شده چند خطي باز بنويسم بعد تصميم مي گيرم باز هم اينجا بنويسم يا باز هم طبق معمول هميشه يه جاي ديگه و يه دنياي ديگه !



از وبلاگ محسن

Never close your lips to those to whom you have opened your heart
- Charles Dickens


• اينم فکر مي کنم از پائلو کوئيلو باشه :

Love knows not its depth till the hour of separation


• عشقي که منتهي به نفرت بشه امکان داره باز هم روزي زبونه بکشه ، اما وقتي به سردي رسيد ديگه اونوقته که کارش تمومه !



• امروز رفته بوديم خانه سالمندان . چقدر بده پيري ! و از اون بد تر چقدر بده زمين گير شدن ! اونجا کلي پير مرد ها و پير زن هائي بودن که روزي مثل ما جوون بودن و با هزار اميد و آرزو و بد بختي بچه هاشون رو بزرگ کردن و هيچ توقعي ازشون ندارن جز اينکه زمان پيري عصاي دستشون باشن ! حالا بعضي از خانواده ها توان نگهداري ازشون رو ندارن و ميذارن اونها رو خانه سالمندان . حداقل سعي کنيم بهشون بيشتر سر بزنيم . اونا از صبح تا شب توي اون رختخوابها افتادن و چشمهاشون به دره که يکي بياد ديدنشون و باهاشون دو کلمه حرف بزنه . حداقل اينو ازشون دريغ نکنيم !



از وبلاگ محسن

«هوا خوبه، همه خوبن، آفتاب و آسمون هم. و ملالی نيست جز گم شدن گاه به گاه خيالی که مردم به آن شادمانی بی‌سبب می‌گويند. (صالحی)»



از وبلاگ ديوارهاي سنگي

نوشته بود:
«هرگز از پيش‌ام مرو
و اگر رفتی
هرگز باز نگرد
زيرا تو
به صداقت صدا اي،
که چون بازگردد
فريبی بيش نخواهد بود.»
Thursday, March 10, 2005

• اينجا رسما متروکه شده !! :(
اين مطالب رو چند وقت پيش نوشته بودم اما نميدونم چرا يادم رفته پستشون کنم !



• به شدت به مخابرات توصيه مي شود برود جلو بوق بزند !!
آخه اينم شد وضع ؟ هر شماره موبايلي رو که بگيري همه اش در دسترس نيست ، اس ام اس ها نميرسن !! و هزار تا بد بختي ديگه ! اه !



• فکر کن حوصله ات به شدت سر رفته ، بعد يکي يکي به دوستات زنگ ميزني تا باهاشون حرف بزني که هم يه حالي بپرسي و هم يکم حوصله ات بياد سر جاش ! يکي يکي زنگ ميزني يا خونه نيستن ، يا موبايلاشون نمي گيره ، بعد هم يهو همه شون با هم بهت زنگ ميزنن که وقت نم يکني با همه شون درست حسابي صحبت کني !!!



• اي کاش يکي پيدا مي شد به من مي گفت دارم چه کار مي کنم !



• تصور کنيد روز قبل از تاسوعا به شدت حوصله تون سر رفته ، زنگ ميزنيد به دوستتون ، اونم مثل شماست ! تصميم مي گيريد با هم بريد بيرون يه سينمائي جائي ، پدر مادرهاي جفتتون مي گن آخه امروز که سينما باز نيست ، اما اگر مي خوايد بريد بيرون بريد ، اما خودتون رو ضايع نکنيد بريد سينما ! به هر حال ميريد بيرون و پيش به سوي سينما ... آخ جووووووون بازه ! سعي مي کنيد هر چه سريعتر يه جاي پارک پيدا کنيد و مي پيچيد توي ي] کوچه و قند توي دلتون آب شده که آخ جون ... مامان بابا رو بگو که گفتن تعطيله اما نيست D:D: بعد که ميريد تو مسئولين گيشه مي گن نيايد ! مي پرسيد چي شده ، يه چيزي مي گن که فکر مي کنيد مي گن بليط نيست جا ها پره ! تصميم مي گيريد سانس بعد بريد که متوجه مي شيد دارن مي گن شما تنها کسائي هستيد که اومديد با دو نفر هم که نمي شه ! اينجاست که اساسي مي خوره تو حالتون !!!!!!!!!!!
تازه اين که خوبه ، وقتي ميريد ماشين رو در بياريد مي بينيد ورود ممنوع رفتيد و تنها شانسي که آوردين اينه که پليس موليس اون ورا نبوده !!
اما بعدش عجب ژله بستني مي چسبه D: مخصوصا اينکه يه مشت دختر پسر لوس هم صندلي بغليتون نشسته باشن که تازه با هم دارن آشنا مي شن و به مسخره بازيهاشون بخنديد !!
حالا همه اينا رو بي خيال مامان بابا رو بگو ... چه ضايعي شد !