Archives

Links




Powered by Blogger

Mana

Tuesday, October 26, 2004

• امروز قبض تلفن ها اومد و طبق معمول پول تلفن اينترنتمون خيلي زياد بود ... اما وقتي بابا رو ديدم ديگه چيزي نگفتن ... فکر کنم يا زبونشون مو در آورده بود يا اينکه ديدن ما ها درست بشو نيستيم رومونم کم نمي شه خودشون رو خسته نکردن P:


• از وقتي يادم مياد وقتي از يکنواخت شدن زندگيم خسته مي شدم و دلم يه تفاوتي چيزي مي خواست و مي گفتم اي خدا کاش يه اتفاق جالب يا يه تغييري چيزي پيش بياد ، وضع از اون چيزي که بود بد تر مي شد و يا کلي کار سرم ريخته مي شد يا اتفاقات بدي مي افتاد که به غلط کردن مي افتادم ... از اون به بعد ديگه مي ترسم همچين چيزي رو بخوام ... بايد يه سبک ديگه اي براش پيدا کنم !


• هفته پيش با دوستام رفته بوديم يک هفته زندگي دانشجوئي که واقعا هم خوش گذشت . حالا بعد از تجربياتش تعريف مي کنم :)


• بعد از اون يک هفته که برگشتم خونه کلي بچه خوبي شدم و کلي به مامانم کمک مي کنم P: اما هنوز نمي دونم اثرش تا چند وقت روم مي مونه :)))) فکر کنم اثرش بره مامانم باز به زور منو بفرستن يه هفته ديگه مجردي زندگي کنم :))))


• بعضي وقتا خودمم احساس مي کنم نميدونم از زندگيم چي مي خوام ... خيلي بده وقتي اونجوري مي شه ...


• آهاننننننن از دوستاي بي معرفتم بگممممممممممم ... يک هفته نبودم اما هيچ کدومشون يه زنگ نزدن بگن زنده اي مردي ؟؟؟ واقعا که بي معرفتين !!!! تمام ارتباطات منحصر شده به دنياي اينترنت ديگه .................

• ولي از همه اينا بگذريم تجربه عالي اي بود و خيلي خوش گذشت . گرچه همه اش کلاس بوديم و براي امتحان بايد درس مي خونديم اما خوب بود .


• ديروز که برگشته بوديم خيلي خسته بودم چون اونجا اصولا بچه ها همه سحر خيز بودن و خوابالوشون من بودم خلاصه يه چند ساعتي خوابيدم ، بعد که بيدار شدم رفته بودم جلوي آينه احساس کردم يکم تپلوتر شدم ، رفتم خودم رو وزن کردم ديدم سه کيلو چاق شدم :))) بابا مي گفتن خوبه پس يه يه ماه ديگه هم بايد بفرستمت اونجا :)))


• اولش که رفته بوديم کلي احساس مسؤوليت بوديم ، همه کارا رو سريع انجام ميداديم ، اما روز آخر ديگه هيچ کدوممون حال نداشتيم ظرفها رو بشوريم شاممون رو سه تائي تو قابلمه خورديم :))))


• ولي در کل خوبيش اين بود که همه احساس مسؤوليت داشتن و تو کارا کمک مي کردن ، وگر نه بيچاره مي شديم . خيلي خوبه بهتون پيشنهاد مي کنم حتما تجربه کنيد :)


Monday, October 18, 2004

• خب من دوباره پول گرفتم اينجا تبليغ کنم :-":P
حالا نه واقعا ... چند سال بود مي خواستم اينو بگم يادم ميرفت ... Delta Goodrem رو دريابيد که هم صداش قشنگه و آهنگهاشم حرف نداره ، خودشم همين طور ... موزيک ويدئو هاش هم که ديگه نگو ... من که افتادم دارم همه شون رو دانلود مي کنم . چون واقعا قشنگن ...
بعد تبليغ دوم : من کاست " خونسرد – مهدي مقدم " رو گرفتم خوشم اومد . کليپهاشم شبکه مهاجر و PMC زياد نشون ميدن . ببينيد فکر کنم خوشتون بياد و فکر هم نکنم ضرر کنيد .
خب پيامهاي بازرگاني فعلا تموم شد ! ( ديگه چيز خاصي يادم نمياد )
راستي يادتون نره براي سفارش پيامهاي بازرگانيتون حتما برم ميل بزنيد ... سر قيمتش هم با هم کنار ميايم مشتري شيد :P


• مي گن ريش و قيچي رو نبايد همينجوري دست آرايشگرا داد و گر نه مي خوان تلافي همه چي رو سر موهاي بيچارتون در بيارن ! کلي طول کشيده بود موهام يکم بلند شه ، دوباره همچين کوتاهش کرد که دوباره شد مثل روز اول !! :((((


• چقدر ضايعست واقعا که من اسم ها اکثرا يادم نمي مونه !! هميشه بايد هر کي رو که مي بينم به مخم فشار بيارم تا اسمشون يادم بياد ! حالا اسم که خوبه ... بعضي ها ميان کلي حال و احوال مي کنن و تحويل م يگيرن آدم رو بعد اصلا يادم نمياد که کي هستن و کجا ديدمشون ... فقط قيافه شون برام آشناست !!!!!



• مي گما ... چيزه ... يه چيزي که خيلي تابلو ا الکي داري مي گي رو نگي بهتره ها ... نه ؟


Tuesday, October 12, 2004

• مي گن هر دم از اين باغ بري مي رسد ...
تازه تر از تازه تري مي رسد !


• يه چيز ديگه هم مي گن ... مي گن چرا عاقل کند کاري که باز آرد پشيماني ......
آره جانم اينجورياست ....


• واقعا لذت بردم وقتي امروز ديدم حافظه ام انقدرام بد نيست و وضعش خراب نشده . آخه چند سال پيشا يه هفت هشت سال پيش با يکي از بچه ها سر تولدش کل کل کرده بوديم چون اون فکر مي کرد خيلي از من بزرگتره اما يه جورائي ضايع شد ، بعد ديگه از اون مدت ازش خبري نداشتم بعد پارسال يه چيزي شد که داشتم فکر ميکردم تولدش کي بود ؟ يکم که فکر کردم يه چيزائي يادم اومد . بر طبق محاسبات من يه روزي در اومد که امروز فهميدم فقط چهار روز اشتباه کرده بودم :)))) خودم مونده بودم از محاسبات خودم :))))


• خيلي مزه ميده يه قرار پيک نيک به خاطر اينکه آدم نمي تونه بره عقب بيفته ... واقعا دمتون گرم همراهان عزيز D:


• از بس محاوره اي حرف زدم و نوشتم حالا که مي خوام يه جائي يکم ادبي صحبت کنم انگار نمي تونم ... يعني خيلي برام سخت شده . يادمه کوچيکتر که بودم هر وقت مي خواستم همچين کلمات و اصطلاحات قلمبه سلمبه تو حرفام استفاده مي کردم ... اما الآن فکر مي کنم علتش اين باشه که کتابهاي فارسي و حالا مثلا سبکهاي ادبي کمتر مي خونم . چند روز پيشا ميخواستم يه مقاله بنويسم اما هر کاري کردم نشد که نشد ! خيلي بد شدم ! شايد هم علتش اين باشه که دوست دارم حرفهام ساده و روون و مختصر باشه و پيچيده حرف نزنم اما هر چي هست بد جوري عادت کردم !


• ديدين يه سري آدم ها هستن که حرف خوب ميزنن اما پاي عمل که مي رسه مي بينيم که تو خالي ان ! آخه من موندم خودشون خجالت نمي کشن ؟؟ نه خدائيش ! دختره بر گشته مي گه چيه جوونا پوسترهاي هنر پيشه ها و خواننده هائي رو ميزنن به در و ديوار اتاقشون که معلومه چه وضعي دارن و فلان بعد اين باعث مي شه ازشون الگو برداري کنن !
منو مي گي شاخام داشت ميزد بيرون !!! فقط دلم ميخواد ميرفتين اتاق خودش رو ميديديد ! من که چند ساله مي شناسمش حداقل جلوي من نمي گفت !!!! بعد هم چه اشکالي داره ! چه دليلي داره حتما ازشون الگو برداري کنيد ؟ از آهنگهاش يا از بازيش خوشتون مياد يا اصلا خوشگله دلتون مي خواد بزنيد ! حتما دليل نداره الگو برداري کنيد که !!! حرصم رو در آورده بودا !!!!


• اه جديدا خيلي ايراد مي گيرم ! اصلا به من چه ! من نه ناصح ام نه هيچي ! فقط گاهي بعضي چيزا رو که مي بينم ميام اينجا مي گم ! اينجام شده يه جاي درد دل کردن !!!!


Sunday, October 10, 2004

مسابقه ايران و آلمان ... راستش من اصلا بازي رو نديدم چون رفته بودم پيش دوستم و اونم کلاسش به خاطر فوتبال کنسل شد و نشستيم سه ساعت با همديگه حرف زدن و خلاصه فوتبال رو نديدم ، اما همين که شنيدم دو هيچ شده گفتم که حتما خيلي خوب بازي کردن ... حالا اون هيچي با اون کاري ندارم . فقط يه خوبي اي که براي من داشت اين بود که خيابونا خلوته خلوت بود و حسابي کيف کردم و سه ساعت پشت ترافيک نموندم .
اما حالا اون ور ماجراشم واقعاااااااااااااااااااااااااا جالبه و شايد بهتره بگم واقعااااااااااااااااااااااااا مسخره است !!!!
روز ورود بازيکنان آلماني به ايران تو فرودگاه نميدونيد چه خبر بوده !!! بد بختا حق داشتن کپ بکنن ! يک عده آدم نديده ريخته بودن اونجا ( البته نه همه ولي اکثرشون ! ) و همچين دست به سر و کله بيچاره ها مي کشيدن انگار آثار باستاني ان يا اينکه مي خوان مطمئن شن اينا واقعي ان !!! بدبختا عکساشون رو ببينيد آخرش همه موها به هم ريخته يه وضعي بودن ! يکي هم از اون وسط دستش رو دراز کرده بود لپ جناب کلينزمن رو مي کشيد !!! به خدا متن فکاهي نمينويسم ! عکسهاشو ميتونيد از سايتهاي ZDFو IPNAبگيريد !!! تازه وسط بازي هم يکي از تماشاچيان هيجان زده و .... ايراني پريده بيرون و بر دستان دروازه بان آلماني بوسه زده !!!! اين کارا يعني چي واقعا ؟؟ يعني ايرانيها انقدر آدم نديدن و جو گير مي شن ؟؟ تمام اينها رو رسانه هاي تصويري اونجا هم نشون دادن ! واقعا اونا مي خوان در مورد ما چه فکري بکنن ؟؟ با اين کارا هر فکري بکنن و هر چي بگن حق دارن واقعا !!!


Tuesday, October 05, 2004

• خب تعطيلاتم که بالاخره تموم شدن و درس و زندگي و اين بنامه ها شروع شدن و وقت سر خواروندنم پيدا نمي شه . اگر بخوايم بر اساس زمانبندي پيش بريم که خيلي اوضاع خرابه . اما تعطيلات خوبي بود و اين دوره واقعا خوش گذشت :)


• بعضي ها هستن که کنترل عصبي خودشون رو ندارن و وقتي عصباني م يشن يه کارائي م يکنن که نيم ساعت بعد خودشونم پشيمون مي شن ! اما چي کار بايد کرد با اين جور آدما ؟؟ من که هر چي فکر کردم به جائي نرسيدم . مي گن بايد تحملشون کرد اما اين که راه نشد ! يا اينکه برن پيش مشاور ، اما خودشون بايد اين کار رو بکنن اما وقتي قبول ندارن چي ؟ واقعا بايد چي کارشون کرد ؟؟؟


• هي دختر باورت مي شه ؟؟؟
کم بهت گفتم پوشاليه ؟؟؟؟
چه چيزائي که آدم نمي شنوه اين روزا !!!


• خداوندا يک حسي به ما عنايت بفرما که در عرض اين دو هفته اين همه تکليف رو بتونيم انجام بديم ... الهي آمين !