Archives

Links




Powered by Blogger

Mana

Monday, July 19, 2004

شوخي شوخي با رئيس دپارتمان هم شوخي ؟؟
امروز عصر يه کلاس داشتيم که استادمون هم رئيس دپارتمانمون بودن . اصولا اين استاد گرامي مي خوان که همه هميشه سر کلاس تشريف داشته باشن و ما هميشه سومين جلسه هر راند يه کوئيز داريم . ديشب من و هلنا دوستم ديديم که هيچي درس نخونديم ( اينجا يه توضيحي لازمه که هيچي درس نخوندن ما دو تا يعني واقعا لاي کتاب رو هم باز نکرديم اما از نظر اکثر بچه هاي کلاس ما يعني اينکه سه چهار بار مرور نکردن ! ) خلاصه عرف کلاس اين بود که اگر نتونستي کوئيز بدي به جاش بايد تکليف بدي ! ديشب واقعا حس و حال درس خوندنم نداشتيم و تصميم گرفتيم نريم کلاس به جاش تکليف بديم ! خلاصه امروز هم که رفتيم کلاس اصلا کتاب هم نبرديم ! تا ما گفتيم که نميايم دو سه تا ديگه از بچه ها هم گفتن که پس اونام نميان ! خلاصه چهار پنج نفر شديم و دو تاي ديگه هم که باهامون بودن گفتن ضايعست همه نريم . خلاصه گفتيم بگيد کلاسي چيزي داشتن نيومدن ! ما هم ظهر با خيال راحت و کلي ذوق و شوق که کلاس رو دو در کرديم رفتيم خونه . من که  واقعا داشتم کيف ميکردم ! ساعت سه شد و کلي قند تو دلمون آب شد که بچه هاي بيچاره تو اين گرما دارن ميرن کلاس و مام توخونه ، بعدشم رفتم يک خواب درست حسابي کردم .
ولي حالا عواقبش رو داشته باشيد !
کلاس که تموم شده بود به آيدا SMS زدم که کلاس چي شد و اونم جواب نداد و خيلي جدي نگرفتم ! استاد گرامي هم نامردي نکرد تا رسيد خونه گوشي رو برداشته بود و زنگ زد خونمون !
مامانم : الو .... بله بفرمائيد ..... خوب هستيد ؟ بله هستش گوشي خدمتتون !
.............  ماناااااااااااا ........... مانااااااااااااااا .............. تلفن ....
من : الو ...... ( تته پته ) خوب هستيد ؟؟ بله ... امروز ؟ .... کلاس ؟ ..... إم چيزه ... ميدونيد نشد ديگه ......
ميدونيد موضوع چي شد ؟ پرسيدن که چرا نيومدي کلاس ؟ بعد هم امتحان رو عقب انداختن و هفته ديگه امتحانه ! شانس که نداريم ! ملت هزار تا کلاس و امتحان رو دودر مي کنن و کککشون هم نميگزه ما بيچاره يه امتحان دو در کرديم ها !  معلوم نيست اين بچه ها چي تحويل استاد دادن که اينم تا اومده خونه زنگ زده ببينه چرا نيومديم !
برادرم هم حالا هي رد مي شد مي گفت : من واقعا لذت مي برم مي بينم دانشجوهاي فعالي مثل شما کلاسهاشون رو مي پيچونن :)))
مامانم هم از اين ور : امروز کلاس نرفتي ؟ چرا ؟ مي گم چرا ظهر اومدي خونه !
بابام هم : خب نمي خواستيد بريد به استادتونم خبر ميداديد اونم نمي رفت !
من : نه .... فقط سه چهار نفر نرفته بوديم !
مامان : آخه شوخي شوخي با اين استاد هم شوخي ؟؟ :))
من : :)))) :-/ :((((( حالا جلسه بعد رو بگو که سه ساعت احتمالا در باب اين موضوع صحبت خواهند کرد !!!